یک سوم چیزی، ثلث، در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند، برای مثال گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی - ۹۹)
یک سوم چیزی، ثلث، در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند، برای مِثال گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی - ۹۹)
سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهرۀ چیزی. (ناظم الاطباء). ثلث. یک سوم: سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی. سه یک زآن نخستین بدرویش داد پرستندگان را درم بیش داد دو دیگر سه یک پیش آتشکده همان مهر و نوروز و جشن سده. فردوسی. پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. (گلستان چ یوسفی ص 189). ، شراب ثلثان شده: با چار لب دو شاهد از می سه یک بخور و روان برافروز. خاقانی. رجوع به سه یکی و سیکی شود، نوبۀ سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف)
سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهرۀ چیزی. (ناظم الاطباء). ثلث. یک سوم: سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی. سه یک زآن نخستین بدرویش داد پرستندگان را درم بیش داد دو دیگر سه یک پیش آتشکده همان مهر و نوروز و جشن سده. فردوسی. پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. (گلستان چ یوسفی ص 189). ، شراب ثلثان شده: با چار لب دو شاهد از می سه یک بخور و روان برافروز. خاقانی. رجوع به سه یکی و سیکی شود، نوبۀ سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف)
ثلث (بازی نرد در قدیم) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند: گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد... (تزرقی چهار مقاله 71)، یک سوم 3، 1 ثلت
ثلث (بازی نرد در قدیم) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند: گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد... (تزرقی چهار مقاله 71)، یک سوم 3، 1 ثلت
دهی است از دهستان قل جق بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 525 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات، انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قل جق بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 525 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات، انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
عشاره. عشر. معاشر. (منتهی الارب). عشیر. یک قسمت از ده قسمت. عشریه. یک دهم. یک از ده. از ده یکی. یک بخش از ده بخش چیزی. (یادداشت مؤلف). یک حصه از ده حصه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). معشار. (ترجمان القرآن) : ز ده یک درم می رسیدی به گنج نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج. فردوسی. سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی. ز ده یک که من بستدم پیش از این ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این. فردوسی. چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. لبیبی. گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. (قصص الانبیاء ص 50). نبینی که ده یک دهان خراج به دهلیز درویش دزدند باج. نظامی. چو دشمن خر روستانیی برد ملک باج و ده یک چرا می خورد. سعدی. از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جملۀ ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. (تذکرهالملوک ص 14). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. (تذکرهالملوک ص 16). - امثال: دو ده نیم بهتراز یک ده یک است، چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. (یادداشت مؤلف). - ده یک ستان، ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). عشار. - ، زکوه گیرنده. (ناظم الاطباء). - ده یک کردن، از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. (ناظم الاطباء). - به مرتبۀ اعشار بردن. (ناظم الاطباء). - ده یک گرفتن، عشر از مال کسی ستاندن، عشر. عشور. تعشیر، ده یک گرفتن از اموال کسی. (منتهی الارب). - ده یک گیر، عشار. ده یک ستان. (یادداشت مؤلف). - ده یک گیرنده، ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود
عشاره. عشر. معاشر. (منتهی الارب). عشیر. یک قسمت از ده قسمت. عشریه. یک دهم. یک از ده. از ده یکی. یک بخش از ده بخش چیزی. (یادداشت مؤلف). یک حصه از ده حصه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). معشار. (ترجمان القرآن) : ز ده یک درم می رسیدی به گنج نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج. فردوسی. سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی. ز ده یک که من بستدم پیش از این ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این. فردوسی. چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. لبیبی. گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. (قصص الانبیاء ص 50). نبینی که ده یک دهان خراج به دهلیز درویش دزدند باج. نظامی. چو دشمن خر روستانیی برد ملک باج و ده یک چرا می خورد. سعدی. از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جملۀ ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. (تذکرهالملوک ص 14). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. (تذکرهالملوک ص 16). - امثال: دو ده نیم بهتراز یک ده یک است، چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. (یادداشت مؤلف). - ده یک ستان، ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). عشار. - ، زکوه گیرنده. (ناظم الاطباء). - ده یک کردن، از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. (ناظم الاطباء). - به مرتبۀ اعشار بردن. (ناظم الاطباء). - ده یک گرفتن، عشر از مال کسی ستاندن، عشر. عشور. تعشیر، ده یک گرفتن از اموال کسی. (منتهی الارب). - ده یک گیر، عشار. ده یک ستان. (یادداشت مؤلف). - ده یک گیرنده، ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود
الحمی المثلثه هی الحمی الغب. (بحر الجواهر). تب غب. حمای غب. نوبۀ سه یک. حمای مثلثه. تبی که در هر سه روز بازآید. تبی که پس از هر سه روز بازگردد. تبی که دوروزدرمیان آید. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیبهای آن دو و رجوع به غب شود
الحمی المثلثه هی الحمی الغب. (بحر الجواهر). تب غب. حمای غب. نوبۀ سه یک. حمای مثلثه. تبی که در هر سه روز بازآید. تبی که پس از هر سه روز بازگردد. تبی که دوروزدرمیان آید. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیبهای آن دو و رجوع به غب شود
ثلث و یک بهره از سه بهرۀ هر چیزی. (ناظم الاطباء) : کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی. منوچهری. با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148). ، شراب جوشیدۀ ثلثان شده: از تن عقل پنج یک برگیر سه یکی خور بروی خرم صبح. خاقانی. زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر. خاقانی. رجوع به سیکی و سه یک شود، سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء)
ثلث و یک بهره از سه بهرۀ هر چیزی. (ناظم الاطباء) : کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی. منوچهری. با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148). ، شراب جوشیدۀ ثلثان شده: از تن عقل پنج یک برگیر سه یکی خور بروی خرم صبح. خاقانی. زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر. خاقانی. رجوع به سیکی و سه یک شود، سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء)